از درون تهی میشوم مانند چهره هایی در دور دست که جایی برای رفتن ندارن بی تو در درونم خواب و خوراکی نخواهم داشت همه در این فکرن که دارم کجا میرم سعی کردم ادامه بدم، انگار که هیچوقت نمی شناختمت بیدارم، ولی انگار نصف دنیام در خوابه دعا میکنم که قلبم شکسته نشه ولی بی تو ، من ناتمام خواهم بود صداهایی در گوشم نجوا میکنن که باید ادامه بدم ولی انگار دارم تنهای تنها تو یه اقیانوس شنا میکنم عزیزم، عزیز من میتونم تو صورتت بخونم که هنوز داری به این فکر میکنی که آیا واقعا اشتباه بزرگی مرتکب شدیم؟! سعی کردم ادامه بدم، انگار که هیچوقت نمی شناختمت بیدارم، ولی انگار نصف دنیام در خوابه دعا میکنم که قلبم شکسته نشه ولی بی تو ، من ناتمام خواهم بود نمیخوام این قضیه رو کشش بدم ولی انگار نمیتونم بذارم بری نمیخوام تورو تو این دنیا تنها بذارم میخوام بذارم بری . . . سعی کردم ادامه بدم، انگار که هیچوقت نمی شناختمت بیدارم، ولی انگار نصف دنیام در خوابه دعا میکنم که قلبم شکسته نشه ولی بی تو ، من ناتمام خواهم بود این گریه نیست این سهمم از درده سهم من از بغض نگاه تو خواستم بیام اما دیگه دورم از تو و قلب بی گناه تو خیلی پشیمونم ، حلالم کن با عشق تو بدجوری تا کردم خیلی واسه جبرانشون دیره این حقمه ، خیلی خطا کردم سزامه ، این تنهایی سزامه که تک تک لحظه هامو تنها سر کنم سزامه ، این تنهایی سزامه که پیش چشم تو همه ی خاطراتمونو یکجا پرپر کنم
فره ورتیش دومین پادشاه ایران از دودمان مادها و فرزند دیاکو بود . بامدادان بر دیوار دژ کاخ فراز آمده به خانه های مردم هگمتانه می نگریست هنوز بسیاری در بستر خویش آرمیده و زندگی در شهر جریان نیافته بود فرمانروا به لب دیوار دژ آمده و به پایین نگریست در پای دیوار زنی را دید که بر خاک های پای دژ خوابیده است به دیده بان نزدیک خویش گفت این زن در اینجا چه می کند و کی به اینجا آمده ؟ پادشاه ایران فره ورتیش دستور داد در تمام شهرهای ایران چنین ساختمانهایی ساخته شود . و یکی از هنجارهای اصلی این برج ها این بود که نام و نشانی از آمدگان نمی پرسیدند .
تمام دیشب را به حرف هایت فکر کردم! راست می گویی امروز عمر تقویم کوچک جیبی ام تمام می شود و دیگر کسی سراغی از او نمی گیرد. تمام دیشب تقویمم را ورق می زدم و دنبال خودم می گشتم؛ دنبال روزی که یک سر و گردن از روزهای دیگر بالاتر باشد. دنبال روزی که من در آن روز کاری کرده باشم!! کاری که . . . ورق های تقویم من اما، خالی و بی حوصله اند. هیچ جای آن هیچ خبری از من نیست. من هیچ روزی را امضا نکرده ام، هیچ روزی به یاد من نمی افتد. امروز تقویم دیگرم تازه متولد می شود، مثـل خـود مـن
امشب باز هم دلم سراغ تو را گرفت! ولی آب از آب تکان نخورد . . . درست مثل همه شبهای قبل ، باز هم سر میزند تنهایی ، باز هم دوباره دلتنگی می آید . و مرور خاطره های مشترک نخ نما شده . . . می پرسند با ندیدنش چه میکنی؟! می گویم هراسی ندارم! با یادش رفیقم این روزها . . .
دیده بان گفت بسیاری از شبها زنهای تنها در پای دژ می خوابند چون اینجا امنیت هست و کسی آنها را آزار نمی دهد . فرمانروا گفت مگر آنها زندگی ندارند . نگهبان گفت بسیاری از آنها بیوه اند و یا سرپرستی ندارند همسرانشان یا در جنگ کشته شده اند و یا بیماری جانشان را گرفته .
فره ورتیش رایزن پیرش را خواست و جریان را برایش باز گو نمود . و به او گفت قدرت فرمانروا تنها در ایجاد امنیت در مرز ها نیست مردم هم باید امنیت جانی و همینطور ادامه زندگی داشته باشند .
دستور داد چهارصد اسب از داشته های فرمانروایی را فروختند و با آن ساختمانی در کنار کاخ خویش بنا نمود برای زنان و مردان تنها و دردمند . روزی سه وعده غذا به آنها داده می شد . بی پناهان را پس از نگهداری تشویق به زندگی و فعالیت های شرافتمندانه می کردند .
ارد بزرگ اندیشمند و متفکر برجسته کشورمان می گوید : آزادگان تهی دستی را ننگ می دانند و نه تهی دستان را .
Design By : Pichak |