سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تــــــــــو خــــوب بـــــمان

 

فکر کردم آسمان را میتوان تسخیر کرد 
آب اقیانوس را با آه خود تبخیر کر
د 
فکر کردم میتوان با قطره ای از اشک خود
دشتهای تشنه روی زمین را سیر کرد
فکر کردم برکه پاکیزه قلب تو را
می توان با یک نگاه ساده هم تعبیر کرد
فکر کردم رفتنت را میتوان از یاد برد
هیچ فهمیدی دلم را رفتن تو پیر کرد؟


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/28ساعت 9:25 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

خدا.......

ما خدا را گم می کنیم .......

در حالی که او در کنار نفسهای ما جریان دارد خدا در اغلب شادی های ما سهیم نیست .

تا به حال چند بار از خوشی هایت را ارام و بی بهانه به او گفته ای؟ تا به حال به او گفته ای که چقدر خوشبختی ؟؟؟ چقدر همه چیز خوب است ؟؟ چقدر خوب که او هست؟؟ خدا همراه همیشگی سختی ها و خستگی های ماست .

زمانی که خسته و درمانده به طرفش می رویم خیال می کنیم تنها زمانی که به خواسته خود برسیم او ما را دیده و حس کرده اما ......

گاهی بی پاسخ گذاشتن برخی از خواسته های ما نشانگر لطف بی اندازه ی او به ماست خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد به عشق ایمان دارم حتی اگر ان را حس نکنم به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد


نوشته شده در چهارشنبه 90/7/27ساعت 11:46 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

مرد درحال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر 4 ساله اش تکه سنگی برداشته و بر روی ماشین خط می اندازد. مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت و چندین مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود. در بیمارستان کودک به دلیل شکستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد. وقتی کودک پدر خود را دید با چشمانی آکنده از درد از او پرسید: پدر، انگشتان من کِی دوباره رشد می کنند؟ مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع کرد به لگد مال کردن ماشین. و با این عمل کل ماشین را از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی که کودک ایجاد کرده بود خورد که نوشته بود:( دوستت دارم پدر ! )روز بعد مرد خودکشی کرد. عصبانیت و عشق محدودیتی ندارند. یادمان باشد چیزها برای استفاده کردن هستند و انسان ها برای دوست داشتن.


 


نوشته شده در چهارشنبه 90/7/27ساعت 9:5 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

 

دلم برای همه چیز تنگ میشود.

برای صف بستن ها

...

پشت نیمکت ها نشستن

مداد مشکی و قرمز در دست گرفتن

غلط نوشتن...پاک کردن......پاک کن ...مداد تراش

جامدادی

زنگ تفریح

دویدن

بازی

آبخوری

لقمه ی نون پنیر

گچ و تخته سیاه

سطل قرمز کنار در  کلاس که میرفتیم کنارش مدادامونو میتراشیدیم

.

.

نگذاریم  زندگی معصومیت کودکیمان را بگیرد.

نگذاریم انصافمان را بگیرد!


 


نوشته شده در چهارشنبه 90/7/27ساعت 8:59 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

مطلب طنز : جلسه خواستگاری

مادر داماد : ببخشین ، کبریت دارین؟
خانواده عروس : کبریت ؟! کبریت برای چی!؟

مادر داماد : والا پسرم می خواست سیگار بکشه…

خانواده عروس : پس داماد سیگاریه….!؟ 

مادر داماد : سیگاری که نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سیگار می چسبه…

خانواده عروس : پس الکلی هم هست..!؟
مادر داماد : الکلی که نه… والا قمار بازی کرده و باخته ! ما هم مشروب دادیم بهش که یادش بره
خانواده عروس : پس قمارم بازی می کنه…!؟
مادر داماد : آره… دوستاش توی زندان بهش یاد دادن…
خانواده عروس : پس زندانم بوده…!؟
مادر داماد : زندان که نه… والا معتاد بوده ، گرفتنش یه کمی بازداشتش کردن…
خانواده عروس : پس معتادم بوده…!؟
مادر داماد : آره… معتاد بود ، بعد زنش لوش داد…
خانواده ی عروس : زنش !!!؟؟؟

نتیجه اخلاقی : همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشین!

 


نوشته شده در سه شنبه 90/7/26ساعت 6:46 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

<   <<   51   52   53   54   55   >>   >

Design By : Pichak