سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تــــــــــو خــــوب بـــــمان


زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.


یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.

 
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد

 وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.


دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد. 

فردا صبح یک ماشین پژو 206 نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود:

 «متشکرم! از طرف مادر زنت» 

زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن

 را نجات داد. 

داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو 206 نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته

 بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت» 

نوبت به داماد آخرى رسید.

 
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.


امّا داماد از جایش تکان نخورد.


او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر

 بیاندازم. 

همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد. 

فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى

 شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»

 




نوشته شده در پنج شنبه 90/7/28ساعت 4:49 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

اشکی که بی صداست..

......پشتی که بی پناهست....

......دستی که بسته است.......

...پایی که خسته است..........دل را که عاشق است.....

            ......حرفی که صادق است..........شعری که بی بهاست....

....شرمی که اشناست.........دارایی من است.......................ارزانی شما

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/28ساعت 12:4 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

درقلمرو دل 

آن چه را براستی از زندگی تمنا داری 
درین جهان سراغ نتوانی کرد 
تمامی آن که مشتاقی وآرزومند........... 


نهفته بدرون تست 
ودیگر هیچ کجا یافت می نشود 
...... 

در اعماق دل خویش جستجو کن 
و چون باز تو راز گوید..... 

روشنی پیام را در پندارهای باطل مپیچ..... 


او یگانه پیامبر تست... 


پیغام را دریاب... 

که دل، تنها راه هموار است 
به جانب عشق و شادمانی و سرشاری. 
آن چه در دست های تو گنجد فراتر از قامت دست نرود........... 

اما خیالی که بر دل نشیند 
همواره فزونی یابد 
وسعت پذیرد 
و جاودانه در گستره های تکامل 
ریشه دواند..... 

دل را وسعتی ست به پهنه ی گیتی 
و جایگاه عشق است... 

تا که در او جای گیرد و لبریزش کند 
و این معنای … 


مطلق زندگی است....... 



نوشته شده در پنج شنبه 90/7/28ساعت 12:3 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

پیاده آمده ام 
بی چارپا و چراغ 
بی آب و آینه 
بی نان و نوازشی حتی 
تنها کوله یی کهنه و کتابی کال 
و دلی که سوختن شمع نمی داند 
کوله بارم 
پر از گریه های فروغ است 
پر از دشتهای بی آهو 
پر از صدای سرایدار همسایه 
که سرفه های سرخ سل 
از گلوگاه هر ثانیه اش بالا می روند 
پر از نگاه کودکانی 
که شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم 
آنها را به خانه ی خواب نمی رساند 
می دانم 
کوله ام سنگین و دلم غمگین است 
اما تو دلواپس نباش بهار بانو 
نیامدم که بمانم 
تنها به اندازه ی نمباره یی کنارم باش 
تمام جاده های جهان را 
به جستجوی نگاه تو آمده ام 
پیاده 
باور نمی کنی ؟ 
پس این تو و این پینه های پای پیاده ی من 
حالا بگو 
در این تراکم تنهایی 
مهمان بی چراغ نمی خواهی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




نوشته شده در پنج شنبه 90/7/28ساعت 12:1 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

بچه ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می زنند....
و گنجشکها جدی جدی میمیرند....
آدم ها شوخی شوخی زخم می زنند....
و قلبها جدی جدی می شکنند....  شوخی شوخی لبخند می زنی..
و من جدی جدی عاشق می شوم...

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/28ساعت 12:0 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

<   <<   51   52   53   54   55   >>   >

Design By : Pichak