سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تــــــــــو خــــوب بـــــمان

دیروز در خونه خدا بودم...

غم مثه پیچک تو تموم وجودم ریشه دوونده بود.

در خونه خدا رو زدم.

کسی در رو باز نکرد.

باز در زدم....

اما بازم....

من که می دونستم خدا توی خونست...

چشامو بستم...

گفتم خدایا بیا بیرون.

من به یه امیدی اومدم.

می خوام بیام تو خونت.

اما خدا هیچی نگفت.

گفتم بابا من که کاری نکردم.

می خوام بیام پیشت بشینم...

فقط چند دقیقه!

عصبانی شدم...

صدامو بردم بالا...

گفتم یا در رو باز کن یا بیا بگو

واسه همیشه برو...

به خدا میرم...

گفتم پس خشم خدا چیه؟

اگه کاری کردم بیا خشمتو نشونم بده.

آهان!

می خوای بگی چوب خدا صدا نداره؟

پس بذار بهت بگم!

این چوب بی صدا داغونم کرده!....

دیگه نمیتونم!

یهو خدا اومد بیرون گفت:

ازبنده بی طاقت بدم میاد....

"خدایا منو ببخش"

  



نوشته شده در چهارشنبه 90/7/20ساعت 9:23 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

  

داری میری گوش کن!

چرا حالا؟

چرا همان روزهایی که درخت گیلاس عشقمان اولین شکوفه را زد نرفتی؟

چرا به اولین گیلاس کال نگفتی که دوستش نداری؟

گناه من بود یا تو؟

می دانم گناه من بود...

من درخت را کاشتم...

اما هیچگاه برای ماندنش اشک نریختم...

همیشه برای رفتنش اشک ریختم...

آنگاه که بودی نمی دانستم دوستت دارم

حالا که رفتی....

خودت مرا بزرگ کردی!

خودت گفتی

گفتی آنقدر بزرگ شدی که از لابه لای انگشتانم سر خوردی...

حالا بیا فقط برای یکبار!

می خواهم اینبار برایت کوچک شوم...

می خواهم بشکنم این غرور سخت را

آنقدر سخت که اولین تگرگ آسمان بیکران بود و

به درخت گیلاسمان آفت زد...

حالا بیا!

  

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/7/20ساعت 9:21 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

از درون تهی میشوم

مانند چهره هایی در دور دست که جایی برای رفتن ندارن

بی تو در درونم خواب و خوراکی نخواهم داشت

همه در این فکرن که دارم کجا میرم

 

سعی کردم ادامه بدم، انگار که هیچوقت نمی شناختمت

بیدارم، ولی انگار نصف دنیام در خوابه

دعا میکنم که قلبم شکسته نشه

ولی بی تو ، من ناتمام خواهم بود

 

صداهایی در گوشم نجوا میکنن که باید ادامه بدم

ولی انگار دارم تنهای تنها تو یه اقیانوس شنا میکنم

عزیزم، عزیز من

میتونم تو صورتت بخونم که

هنوز داری به این فکر میکنی که آیا واقعا اشتباه بزرگی مرتکب شدیم؟!

 

سعی کردم ادامه بدم، انگار که هیچوقت نمی شناختمت

بیدارم، ولی انگار نصف دنیام در خوابه

دعا میکنم که قلبم شکسته نشه

ولی بی تو ، من ناتمام خواهم بود

 

نمیخوام این قضیه رو کشش بدم

ولی انگار نمیتونم بذارم بری

نمیخوام تورو تو این دنیا تنها بذارم

میخوام بذارم بری . . .

 

سعی کردم ادامه بدم، انگار که هیچوقت نمی شناختمت

بیدارم، ولی انگار نصف دنیام در خوابه

دعا میکنم که قلبم شکسته نشه

ولی بی تو ، من ناتمام خواهم بود



نوشته شده در چهارشنبه 90/7/20ساعت 9:9 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

این گریه نیست

این سهمم از درده

سهم من از بغض نگاه تو

خواستم بیام اما دیگه دورم

از تو و قلب بی گناه تو

  

خیلی پشیمونم ، حلالم کن

با عشق تو بدجوری تا کردم

خیلی واسه جبرانشون دیره

این حقمه ، خیلی خطا کردم

  

سزامه ، این تنهایی سزامه

که تک تک لحظه هامو تنها سر کنم

  

سزامه ، این تنهایی سزامه

که پیش چشم تو همه ی خاطراتمونو یکجا پرپر کنم

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/7/20ساعت 9:4 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

فره ورتیش دومین پادشاه ایران از دودمان مادها و فرزند دیاکو  بود . بامدادان بر دیوار دژ کاخ فراز آمده به خانه های مردم هگمتانه می نگریست هنوز بسیاری در بستر خویش آرمیده و زندگی در شهر جریان نیافته بود فرمانروا به لب دیوار دژ آمده و به پایین نگریست در پای دیوار زنی را دید که بر خاک های پای دژ خوابیده است به دیده بان نزدیک خویش گفت این زن در اینجا چه می کند و کی به اینجا آمده ؟
دیده بان گفت بسیاری از شبها زنهای تنها در پای دژ می خوابند چون اینجا امنیت هست و کسی آنها را آزار نمی دهد . فرمانروا گفت مگر آنها زندگی ندارند . نگهبان گفت بسیاری از آنها بیوه اند و یا سرپرستی ندارند همسرانشان یا در جنگ کشته شده اند و یا بیماری جانشان را گرفته .
فره ورتیش رایزن پیرش را خواست و جریان را برایش باز گو نمود . و به او گفت قدرت فرمانروا تنها در ایجاد امنیت در مرز ها نیست مردم هم باید امنیت جانی و همینطور ادامه زندگی داشته باشند .
دستور داد چهارصد اسب از داشته های فرمانروایی را فروختند و با آن ساختمانی در کنار کاخ خویش بنا نمود برای زنان و مردان تنها و دردمند . روزی سه وعده غذا به آنها داده می شد . بی پناهان را پس از نگهداری تشویق به زندگی و فعالیت های شرافتمندانه می کردند .
ارد بزرگ اندیشمند و متفکر برجسته کشورمان می گوید : آزادگان تهی دستی را ننگ می دانند و نه تهی دستان را .

پادشاه ایران فره ورتیش دستور داد در تمام شهرهای ایران چنین ساختمانهایی ساخته شود . و یکی از هنجارهای اصلی این برج ها این بود که نام و نشانی از  آمدگان نمی پرسیدند . 


 


نوشته شده در چهارشنبه 90/7/20ساعت 12:0 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

Design By : Pichak