سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تــــــــــو خــــوب بـــــمان

دل میگه نشم عاشق کس . یه دل میگه میمیرم بی نفس
یه دل میگه برمو و یه دلم میگه خو کن به قفس
یه دل میگه پر رنگ و ریاست . یه دل میگه این رویای ماست
یه دل میگه بگمو و یه دلم میگه فردا به بار
یه دل میگه پر از عشقم هنوز
یه دل میگه که بساز و بسوز سرکن بی فروغ خو کن به دروغ این عمر دو روز
یه دل میگه پر از عشقم هنوز
یه دل میگه که بساز و بسوز سرکن بی فروغ خوکن به دروغ این عمر دو روز
یک بوم دو هوا خسته ام به خدا نیمخوام و میخوام بشم از تو جدا
رویای عزیز تردید و گریز بی عشق نمیتونم به خدا
یک بوم دو هوا خسته ام به خدا نیمخوام و میخوام بشم از تو جدا
رویای عزیز تردید و گریز بی عشق نمیتونم به خدا
سلطان قلبم بی تو سرابم آلوده ی فکر ناجور و تردید
برگرد و از من عشقی بنا کن کانون روحم به عشق تو لرزید
یه دل میگه نشم عاشق کس . یه دل میگه میمیرم بی نفس
یه دل میگه برمو و یه دلم میگه خو کن به قفس
یه دل میگه پر رنگ و ریاست . یه دل میگه این رویای ماست
یه دل میگه بگمو و یه دلم میگه فردا به بار
یه دل میگه پر از عشقم هنوز
یه دل میگه که بساز و بسوز سرکن بی فروغ خو کن به دروغ این عمر دو روز
یه دل میگه پر از عشقم هنوز
یه دل میگه که بساز و بسوز سرکن بی فروغ خوکن به دروغ این عمر دو روز

 


نوشته شده در یکشنبه 90/7/24ساعت 8:31 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم 
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم 
شاید که خداخواست که دل تنگ بمیریم 


نوشته شده در یکشنبه 90/7/24ساعت 8:29 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

میدانی چه احساسی دارم ؟

وقتی می‌آیی، میبینیم، می‌شنویم، احساسم میکنی وبا غمم آشنا میشوی

وقتی ابرو در هم میکشی و لوچه آویزان میکنی و اشک به چشم می‌آوری و نچ نچ ها و آه هایت گوش فلک را کر میکند

و قصد میکنی تا آخر بمانی و غمخوارم باشی و بعد

می روی و می روی و می روی  و باز هم میروی

 و در دلت به من میخندی و میان قاه قاه خنده های دلت می گویی « خدا شفا دهد تمام دیوانگان را» و دیگر تو را نمیبینم

میدانی چه احساسی دارم؟

لابد در دلت میگویی زین پس حزنم افزون خواهد شد از ندیدنت و نشنیدنم و نخواندنم و دوریت

با غم همنشین و با اشک همخوابه خواهم شد

آسمان سیاه و بر سرم خراب خواهد شد

نیمه شب تمام جنیان و مه رویان از ناله هایم دلتنگ و دلگیر خواهند شد

نه؟

اما میدانی چه احساسی دارم؟

شانه بالا می اندازم و میخندم و خدارا شکر خواهم کرد که بنی آدم تو اعضای یکدیگر نیستند مثل من

من این درد را کشیده ام بسیار طاقت فرساست و من به حرمت گوشهایت، چشمهایت، لبخند هایت، افسوسهایت و تمام "هایت‌" هایی که دمی برای من بود این رنج را برای تو نمیخواهم

خدا را شکر که بنی آدم تو اعضای یکدیگر نیستند



نوشته شده در یکشنبه 90/7/24ساعت 8:25 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره‌ام ، هر قدر بی‌مهری کنی می‌ایستم
تا نگویی اشک ‌های شمع از کم طاقتی ست
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آیینه، حیرت صد برابر می‌شود
بی‌سبب خود را شکستم تا ببینم چیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می‌زیستم


نوشته شده در یکشنبه 90/7/24ساعت 8:18 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

باز سفر 

باز دل کندن 

و 

باز وداع 

وداع با لحظه های با تو بودن ...

تو برو فکر تنهایی قلب من مباش 

توی قلبم چیزی جز قصه بی کسی و تنهایی نیست 

بعد تو کسی جز من کنار من نمی مونه 

رفیق غصه هام دیگه قلب پر درد و تنهامه 


 


نوشته شده در شنبه 90/7/23ساعت 9:26 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

Design By : Pichak