به مردم عالم بگویید : زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست... ساعت بعد حساب داریم ... خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است. بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار گاهی وقتا این حس عجیب میاد سراغم... خیلی احساس تنهایی می کنم ...باوجود اینکه خیلی دور و برم شلوغه ولی خودم و تنها می بینم ... اینجور مواقع تنها کسی بهم قوت قلب می ده یاد توء که همیشه بامنی... می دونم که هیچوقت منو تنها نمیذاری ... امروز هم یکی از همون روزهاست که خیلی دلم گرفته ...خدایا یه کاری کن ... اگه تو رو نداشم باید چکار می کردم ...تو تنها مونس منی ... دوست دارم خدا جون... ازت ممنونم و قاصرم از این همه لطفی که به من داری ... تنهام نذار و کمکم کن ... تو خوب میدانی که غم هجران تو مرا ناتوان می سازد ... از دوریت دلم خون می گرید و باران اشک از دیده ام جاری می گردد... خداوندا... مرا در برابر آزمایشهای سخت خود قرار مده ... چنین بار گناه بر دوشم سنگینی می کند و توان ادامه زندگی را از من میگیرد... خدایا... تحملم بسیار کم است و صبرم لبریز...مرا آکنده از صبر ساز و تحملم را بسیار گردان ... پروردگارا... تو را به شکوه و جلالت قسم که مارا به انچه که خطا کرده ایم مواخذه مگردان و بر سر راه ما آزمونهای سخت قرار مده ... معبودا ... طلب مغفرت می کنم و از تو یاری می جویم تا مسیر کمال را بر من روشن سازی ... یا رب ... یارب ... یارب... بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم.
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!
خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله
بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد
خدا:ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده، او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید
خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!
خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو
نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد
ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟
خدا: او جز من کسی را ندارد...شاید توبه کرد...
همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری.
Design By : Pichak |