ای کاش مانند نوشتن مشق در دوران ابتدایی که این قدر به داشتن فاصله اهمیت میدادیم و رعایت میکردیم.... در بزرگی هم اینچنین بودیم.... هر چه میکشیم از کم کردن فاصله هاست!!!! کاش در تمام دوران زندگی مانند کودکی فکر میکردیم!!! همهمه ای می شنیدم فکر کن . . . من نباشم تو نباشی هیچ کس مارش عزا نمی نوازد هیچ کس جز اندکی گریه سر نمی دهد هیچ . . . اندکی مهم نیست بودن و نبودم تا چه رسد که مساله ای باشد قابل تامل گاهی فکر می کنم چطور می شود مرگ مهم شود نه زندگی!!!!!!! در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. روزی روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می شود تا آماده رفتن شود.
صدای ابری بود که می گریست
و ناله شمعی که عزادار بود
با ابر همدرد شدم
فهمیدم که شبانگاه آفتاب را از کنارش دزدیده اند
یک ماه برایش فرستادم
تا شاید اندازه لبخندی خوشحال شود
به سراغ شمع رفتم
دیدم پروانه ای گلش را شهید کرده و خود در آتش شمع سوخته
چیزی برای او نداشتم
ناچار آهی درون نی ام کشیدم
و به او هدیه کردم
هیچکس نمی دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد.
او دارای صورتی زشت و کریه المنظر بود.
شاید به خاطر همین خصوصیت هیچکس به سراغش نمی آمد …
پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت که زنی به وی نزدیک می شود. زن پیروزیش را تبریک می گوید و سپس عاجزانه می افزاید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به ...
Design By : Pichak |