أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِه وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحیمُ آیا ندانستهاند که تنها خداست که از بندگانش توبه را مىپذیرد و صدقات را مىگیرد، و خداست که خود توبهپذیر مهربان است؟ وقتی گفتی شاید برنگردم ،اما از سوز اشکام گر گرفته ... گر گرفت دفتر خاطراتم شعله زد سینم و آه سردم تو دلم مونده حرفام خنده ی تلخ تو وقت رفتن حسرت چشم پر خواهش من در غروبی غم انگیز ای داد از تو ... بعد تو این غروب غم انگیز می زنه طرحی از عصر پاییز این ترانه ته بغض من نیست تو وجودم ... تو وجودم مونده دردی از لمس دستات می رم از پیش تو ناله ی من خنده ی تلخ آخر ... ای داد ... خدایا کفر نمیگویم،
خوش به حال اسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ... آسمون دل منم خیلی وقته که ابری کاش منم میتونستم این قدر ببارم تا آفتابی بشم آبی بشم خداوندا ! این دل شکسته را جز دستهای مهربانی تو درمانی نیست و این دست بسته را جز از ابر احسان تو بارانی، نه. خدایا ! این قامت خمیده جز به دیدار تو راست نمی شود و این تنهای غریب جز در خانه تو هر آنچه خواست نمی شود . خدایا ! این قلب هراسناک و لرزان جز در دستهای تو آرام نمی گیرد و این خود زبون و خفت کشیده، بی توجه عزیزانه تو سبقت از هر چه پخته و خام نمی گیرد.
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است...
به کسی تو جه نمی کنه ...
از کسی خجالت نمی کشه...
می باره ومی باره و...
واینقدر می باره تا ابی شه...."
افتابی شه
Design By : Pichak |