می گویم از کنار زیارت نرفته ها بین خودمان باشد سنجاق کرده اند؛
حیا را
عفت را
مهربانی را
عــشـق را
صـفـا را
ایـمـان را
و یک عالم چیز دیگر را به چـــادرت!!
برای همین است که این چنین سنگین و با وقار راه می روی...
بالا گرفته کار زیارت نرفته ها
اشک و نگاه حسرت و تصویر کربلا
این است روزگار زیارت نرفته ها
امسال اربعین همه رفتند ومانده بود
هیات در انحصار زیارت نرفته ها
انگار بین هیات ماهم نشسته بود
زهرا(س)به انتظار زیارت نرفته ها
در روز اربعین همه ما را شناختند
با نام مستعار «زیارت نرفته ها»
اما هزارمرتبه شکر خدا که هست
مشهد در اختیار زیارت نرفته ها
باب الحسین(ع)قسمت آنانکه رفته اند
باب الرضا(ع)قرار زیارت نرفته ها
غم میخورم برای دل رهبرم که هست
تنها طلایه دار زیارت نرفته ها
گفتند شاعران همه ازحال زائران
این هم به افتخار زیارت نرفته ها
سنگسار!!!
یکی نامرد نصرانی
زنی را نزد عیسی برد،
و در محضر شهادت داد
که این زن پاکدامن نیست!
... زن از شرم گنه
چون آهوی زخمی، هراسان بود
و مروارید اشکش
از خجالت روی مژگان بود،
مسیحا از تأثّر،
همچو گردابی به خود پیچید،
و توآم با سکوتی سوی یاران دید،
ز چشم همرهانش
ناگهان برق غضب جوشید،
یکی آهسته،
امّا با ادب پرسید:
که ای روح مقدّس
از چه خاموشی؟
چرا از جرم این پتیاره
این سان دیده میپوشی؟
سزای این چنین جرمی
مگر بر تو مبرهن نیست؟
ولی فرزند مریم،
همچنان با شاخ? خشکی که بر کف داشت،
نقشی بر زمین میزد،
و با پای تفکر
گام در راه یقین میزد،
که ناگه،
اعتراض دیگری، زان جمع، بالا شد.
که ای عیسی!
چه میخواهی؟
گناه او نمایان است،
سزایش سنگباران است،
چراغ عفت مریم،
درون سین? این دیو، روشن نیست،
و این بدکاره را راهی،
به جز در زیر سنگ شرع، مردن نیست.
مسیحا از پی اندیشه ای کوته،
سکوت تلخ را بشکست،
و چون روشن چراغی،
در میان دوستان بنشست،
وگفت: آری،
سزایش سنگباران است،
ولیکن سنگ اوّل را،
به سوی این زن آلوده در عصیان
کسی باید بیندازد،
که خود، عاری ز عصیان است
و دامانش،
رها از چنگ شیطان است!
و میپرسم:
که مردی با چنین اوصاف،
اندر جمع یاران است؟
مسیحا حرف خود را گفت،
و سر را در گریبان کرد،
و همراهان خود را،
زان قضاوت ها پشیمان کرد!
که را جرأت،
که نزد پاک جانان
جان خود را
پاک از لوث خطا بیند؟
که را زهره،
که خود را پاک،
نزد انبیا بیند؟
پس از لختی،
کز آن بی حرمتی
یاران خجل گشتند،
و از محضر برون رفتند ؛
مسیحا ماند و آن زن ماند
و عیسی با زبان نرم،
آن محجوبه را فهماند،
و با اندرز های پاک،
بذر عفت و نیکی،
به دشت خاطرش افشاند،
... و آن زن،
با هوای تازه ای،
بیرون ز محضر شد،
و تصویر نویی،
از شرع،
در ذهنش مصوّر شد،
که از خون بنی آدم،
چراغ شرع، روشن نیست ؛
و راه شرع،
تنها راه، کشتن نیست!
تو را،
ای ادّعا پرداز احکام مسلمانی،
نمیگویم مسیحا شو،
که ایمان پیمبر،
در دل و جان تو و من نیست،
ولی سر در گریبان کن،
و از خود نیز پرسان کن،
که اعمال تو آیا،
گاهگاهی،
بد تر از کردار آن زن نیست؟
و از داغ هزاران جرم پنهانی
بگو ای مرد،
ترا آلوده دامن نیست؟!
من یک زن نیستم
من ، سه زنم !!
یکیشان شش ساله است
پرشر و شور و سرخوش و بازیگوش
دلش دویدن میخواهد
تاب خوردن
بلند خندیدن
لی لی و آبنبات !!
یکیشان سی و اندی ساله
باوقار
آرام و متین
همسر و مادر و کدبانو
دلش عشق میخواهد و
شعر و
شمعدانی
و آن یکیشان شصت و پنج ساله است
تنها
دلمرده و بی حوصله
دلش رفتن میخواهد و
تمام شدن ...
از من اگر می پرسی
هر سه را دوست دارم
زیرا این منم
سه زن
در
یک زن !!
از کودکی پدرم وقتی وارد خانه میشد هرچه خریده بود اول به من میداد و میگفت سفارش پیامبر است ...
اول مرا میبوسید سپس به سراغ برادرم میرفت تا سنت پیامبر را بجا بیاورد ...
طبق روایات مادرم را خوش قدم و سعادتمند میدانست چون اولین فرزندش دختر بود
و او را "گل" خطاب میکرد چرا که از امامش علی (ع) آموخته بود که زن ریحانه است نه قهرمان...
وقتی ازدواج کردم،وظیفه ی سنگین جهاد از دوش من برداشته شد و دادن یک لیوان آب به همسرم اجر جهاد در راه خدا را برایم داشت...
خداوند برایم حق مهریه و نفقه قرار داده تا استقلال مالی داشته باشم و دستم جلو هیچ کس دراز نباشد...
از طرفی میتوانم تا آخر عمر به تحصیل و تحقیق و هنر بپردازم بدون اینکه دغدغه ی امرار معاش داشته باشم
چرا که او این وظیفه را گردن پدر یا همسرم نهاده است
برایم حق مهریه گذاشت تا به شوهرم بفهماند ارزان نیستم که
هر وقت هوس کند بتواند عوضم کند...
پدرم همیشه مواظب بود تا دلم نشکند و آزاری نبینم چراکه پیامبرش گفته است:
زنان مانند بلور اند حساس و شکننده.آنها را نیازارید...
وقتی مادر شدم خدای مهربان از محبت و عشق خودش در من دمید تا نسل آینده بشر را تربیت کنم و به پاداش آن بهشت را زیر پایم قرار داد...
دیه ی پدر وبرادر و شوهرم را دو برابر من قرار داد برای موقعی که
اگر_به ناحق_دیگر نبودند تا مرا تامین مالی کنند جبران مافات شود
به مسلمان بودنم افتخار میکنم که پیامبرش گفته است :
چه فرزند خوبی است دختر
پرمحبت، کمک کار، مونس و همدم، پاک و علاقه مند به پاکیزگی
(معنی این همه موهبت این است که من فرق دارم)
حالم از فمنیسمی بهم میخورد که مرا با مردان مساوی قلمداد میکند.
من تساوی ای را نمیخواهم که از صبح تا شب پا به پای مردان
در کوچه و خیابان بدوم که سر ماه حقوق مدرن !بودنم را بگیرم
****من ریحانه ام*****
جایگاهم فراتر ازین حرفهاست
من یک زنم ...
خالقم سوره ای به نامم نازل کرد!
من یک زنم...
خالقم طواف نساء را واجب کرده که بدون آن
حتی حج ات قبول نیست.
من یک زنم....
خالقم به تو دستور داده که حجراسماعیل را نیز طواف کنی،
جایی که یک زن،
هاجر
در آن دفن است.
من یک زنم...
و خالقم گفته باید هفت بار
پا در جای پای یک زن،
هاجر
بگذاری
و آنقدر سعی کنی
تا خدایت تو را بپذیرد.
من زنم....
بهشت زیر پای مادر است...
روح انسان از درون من به او دمیده میشود...
هر روز پاسداری من از کودکم،
ثوابی عظیم دارد.
اگر یک ساعت همسرم، با محبت و انس با من باشد،
و به من خدمتی کند
برای او برابر با هزار سال عبادت است..
سرشت و صفات انسانها
از شیر من است...
عفت من
سرمایه الهی من است.
من
چرک نویس هیچ احساسی نمیشوم!!!
من همان زنم
که نجابتم
قیمتم را از یک دنیا بالاتر میبرد.
من عاشق سوره کوثرم...سوره ای که گواهی میدهد نسل پیامبر نسلی است که از سلاله یک زن است.
Design By : Pichak |