جوانی ازعالمی پرسید: مَـــن یِک دُختـــرم! چـــــــــــــادرم ! مــرا "دخـتر خانـــوم" مے نـامــند حیف است بانو !
من جوان هستم ونمی توانم نگاهم را از نامحرم منع کنم...چاره ام چیست ؟
عالم نیز کوزه ای پر از شیر به اوداد و به اوتوصیه کردکه کوزه راسالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد و از شخصی هم درخواست کرد او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند!
جوان کوزه راسالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت...
عالم ازاوپرسید: چند دختر سر راه خود دیدی؟؟
جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکرآن بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم کتک بخورم وخوار و خفیف بشوم...
عالم گفت این حکایت مومنی است که همیشه خدا را ناظر
بر کارهایش می بیند...
و از روز قیامت و حساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خوار وخفیف شود بیم دارد.
آیاانسان نمی داندکه خدا او را
می بیند! سوره علق(آیه 14)
دستانم بالینـ کودکِ فردایَم خواهد شُد..
بــی حُرمَتَش نــمی کنــم ...
هـــر روز عـــــــــاشقانه تر مینــــویسم
تا همـه تب کنند در حســــــــــرت داشتن معشــوقه ای شبیه تــــــو ...
غرورے دارم
کـه براے تنها نبودن ، لـه نمـے شود
احساسـے دارم
کـه با منطق ِگدایان نمـے سازد
قلبــے دارم
کـه هنوز تیزے خنجر نامردے را نخوردهـ استـــ
و زیـبایــے هایـے دارم
کـه حراج چشم هاے بیگانـه نخواهد شد!
اینگونه است مشق شب های دخترانه من...
حیف است گیسوانی را که
میتواند
ناب ترین غزل های یک شاعر ،
بکر ترین سوژه های یک عکاس ،
و ویژه ترین جلوه های یک نقاش
باشد را
هر صبح سر دست بگیری
و در کوچه و خیابان و بازار
به رایگان
از عابران و تماشاگران
طلب نگاه کنی!
گیسوانت را کاش تنها
در یک اکران خصوصی
فقط برای "تماشاگر ویژه ات"
به نمایش بگذاری ..
Design By : Pichak |