استاد شاگردان را به یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود.بعد از یک پیاده روی طولانی همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند.استاد به هر یک از آنها لیوانی اب داد و ازآنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند.شاگردان هم همین کار را کردند ولی هیچ یک نتوانستند آب را بنوشند چون خیلی شور شده بود.بعد استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آنها خواست از آب چشمه بنوشد و همه از آب گوارای چشمه نوشیدند. زندگی قشنگه اما خوشمزه نیست . . . سه چیز در زندگی پایدار نیستند رویاها موفقیت ها شانس سه چیز در زندگی قابل برگشت نیستند زمان گفتار موقعیت سه چیز در زندگی انسان را خراب می کنند الکل غرور عصبانیت سه چیز زندگی انسانها را می سازند کار سخت صمیمی تعهد سه چیز در زندگی بسیار ارزشمند هستند عشق اعتماد به نفس دوستان ـــ به خاطر بسپار:هرگاه ما چیزی را نفهمیم، آن را تصادفی یا اتفاقی می نامیم، در حالی که هیچ جز تصادفی در دنیا وجود ندارد روزی رسول خدا صل الله علیه و آله نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟ لقمان حکیم در توصیه به فرزندش اظهار نمود:
استاد پرسید:"آیا آب چشمه هم شور بود؟"وهمه گفتند:نه،آب بسیار خوش طعمی بود".استاد گفت:"رنج هایی که در این دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه بیشترونه کمتر.این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنج ها را در خود حل کنید.پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنج ها فائق آیید".
ــــ به خاطر بسپار: ما، تار و پود بدبختی را خود می بافیم و نام آن را می گذاریم : سرنوشت
ــــ به خاطر بسپار: هرجا که ژرف ترین درد است ، عظیم ترین آموزش را به همراه دارد
ــــ به خاطر بسپار: کسی که راه غلطی را می رود، بیشتر شانس آن را دارد که به راه درست آید. تا کسی که راه درست را غلط می رود
ــــ سوال از مایکل جردن ستاره بسکتبال سیاهپوست آمریکا علت موفقیت شما چیست ؟ جواب : من حاضر نیستم در هیچ کاری به مقام دوم قناعت کنم
ـــ به خاطر بسپار:هولناک ترین ناباوری ، ناباوری نسبت به خودتان است
ــــ با خود بخوان : در زندگی ام شکست وجود ندارد ، تا زمانی که از چیزی درس گرفته باشم
ــــ از اوقاتی که "بله" می گویید ولی در واقع منظورتان "نه” است آگاه باشید
ــــ به خاطر بسپار: شکست ، یا می شکند یا شکسته می شود.. بستگی به شما دارد
ــــ یادت باشد : دیگران را آزاد بگذار، آزاد در پذیرفتن تو .. آزاد در روی برگردانیدن از تو
ــــ به خاطر بسپار: کسانی که نمی توانند گذشته را به یاد آورند ، محکومند که آن را تکرار کنند
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:
1- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
2- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم
فرزندم ! دل بسته به رضاى مردم و مدح و ذم آنان مباش ؛ زیرا هر قدر انسان در راه تحصیل آن بکوشد به هدف نمى رسد و هرگز نمى تواند رضایت همه را به دست آورد فرزند به لقمان گفت :
- معناى کلام شما چیست ؟ دوست دارم براى آن مثال یا عمل و یا گفتارى را به من نشان دهى .
لقمان از خواست با هم بیرون بروند بدین منظور از منزل همراه درازگوشى خارج شدند. پدر سوار شد و پسر پیاده دنبالش به راه افتاد در مسیر با عده اى برخورد نمودند. بین خود گفتند: این مرد کم عاطفه را ببین که خود سوار شده و بچه خویش را پیاده از پى خود مى برد. چه روش زشتى است ! لقمان به فرزند گفت :
- سخن اینان را شنیدى . سوار بودن من و پیاده بودن تو را بد دانستند؟
Design By : Pichak |