سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تــــــــــو خــــوب بـــــمان

میخواهى بروى؟
بهانه میخواهى؟
بگذار من بهانه را دستت دهم
برو
هرکس پرسید چرا؟
بگو لجوج بود!
همیشه سرسختانه عاشقم بود
بگو فریاد میزد!
همه جا فریادمیزد که مرا میخواهد
بگو دروغ میگفت!
میگفت هرگز ناراحتم نکردى
بگو درگیر بود!
همیشه درگیر افسون نگاهم بود
بگو بى احساس بود!
به همه ى فریادها، توهین ها و اخم هایم فقط لبخند میزد
بگو او نخواست!
نخواست کسى جز من در دلش خانه کند…

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/1/7ساعت 4:27 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

تو دروغگو نیستـی

من حواسم پرت است! 

گفته بودی دوسم داری بـی اندازه...

خوب که فکر میکنم 

تازه میفهمم که 

"بـی اندازه" یعنی چه!!!


نوشته شده در چهارشنبه 92/1/7ساعت 4:22 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

 

آزارم میدهی ؛

به عمد ...یا غیرعمد خدا میداند...

اما من آنقدر خسته ام ,

آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم ...

حتی دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است ...

اشک میریزم...

سکوت میکنم و تو ...

همچنان ادامه میدهی...

نفرینت هم نمی کنم ...

خیالت راحــتـــــ . . .

شکســـــته ها نفرین هم بکــنند ،

گیرا نیســـت …!

نـــفرین ،

ته ِ دل می خـواهد

دلِ شکســـته هـم که دیگر

ســــر و ته ندارد....


نوشته شده در پنج شنبه 91/12/3ساعت 5:16 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

نامه ای نوشتم و فرستادم ،  ازعشقم با او سخن گفتم...

و او جواب نامه ام را نوشت ، مرا هوس باز و بوالهوس خواند

خدایا.....

چه نسبتها که به من نداد ،چه حرفهایی که نزد و من،همه اینها را در خاموشی

بزرگ و غم آلود زندگیم تحمل کردم .

او هنوز برایم مقدس و زیباست.

عشقیست در وجود من که آن را ستایش می کنم وایمان دارم که هیچ چیز نمی تواند در خیال وجودم

بین ما جدایی بیندازد. او در حالیکه با من نیست من او را در قلب خودم ،در وجودم،در رگهایم

ودر هر سلول تنم حس می کنم و این دیگر افسانه نیست این عشق است ،تنها عشق،عشقی

بزرگ،پاک و مقدس و با شکوه تر از هر شکوهی...........


نوشته شده در یکشنبه 91/11/1ساعت 11:15 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

 

پسرک با چه دلهره ای

سیب را از باغچه همسایه ربود

پسرک عاشق بود

نه عاشق سیب

نه عاشق دزدیدن سیب

...باغبان از پی او تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

باغبان عاشق بود

نه عاشق سیب

نه عاشق خشم فرو خورده خویش

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز......

دخترک عاشق بود

نه عاشق سیب

نه عاشق رفتن عمری

عشق با سیب و دزدی و غضب

دندان فرو رفته درآن

با دلهره و خنده و رنج نسبت داشت

کاش میدانستی

خش خش گام تو تکرارکنان

میدهد آزارم

کاش می دانستی

سالهاست پوسیده ام آرام آرام

کاش میدانستی

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

عشق قربانی چیست؟

عشق قربانی کیست؟

من همان عشق فنا گشته آن دلدارم

که به جا ماند و نرفت

من همان عشق فنا گشته پدر پیر تو ام

که  سوخت به خشم

من همان عشق فنا گشته ان دلبرکم

که پشیمان شدو لیک باز نگشت

و دگر باغچه خانه هم سیب نداشت

ل.شیدا (لیلی هوجقانی)


نوشته شده در سه شنبه 91/10/5ساعت 10:44 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >

Design By : Pichak