ماهی تازه یکی از غذاهای اصلی مردم ژاپن است. ژاپن کشوری جزیره ایست که محصور در آبهاییست، که منبع عظیم ماهی رادر خود دارد. اما سالها پیش بعلت صید بی رویه با استفاده از تکنولوژی های پیشرفته، منابع آبزیان در سواحل ژاپن و مناطق اطراف به شدت کاهش یافت، به صورتی که کشتی های صید ماهی مجبور شدند به آبهای دورتر برای صید ماهی بروند.
پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد . مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند. پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت:"اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم. "برای اینکه شما را متوقف کتم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم ".
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.... برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد .... در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند! خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند. اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند. این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه!
اما مشکل این بود که با طی مسافت زیاد، ماهی ها تازگی خود را از دست می دادند و ژاپنی ها که عادت به خوردن ماهی تازه داشتند، رغبت چندانی به خوردن ماهی های جدید از خود نشان نمی دادند. صاحبان کشتی ها و صنایع ماهیگیری برای حل این مسئله در کشتی ها، حوضچه هایی تعبیه کردند. در واقع پس از صید ماهیها، آنها را درحوضچه ها می ریختند، تا ماهی ها زنده به ساحل برسند و بلافاصله مصرف شوند. علی رغم این ترفند هنوز مردم عقیده داشتند که این ماهی ها نیز مزه وطعم ماهی تازه را ندارند و از آنها استقبال نکردند. صاحبان کشتی ها که خود را بایک بحران بزرگ و جدی روبرو می دیدند، به فکر یک راه حل نهایی افتادند. تحقیقات نشان می داد درست است که ماهی ها زنده به ساحل می رسند، اما چون همانند محیط طبیعی خود از حرکت و فعالیت برخوردار نبودند، هنگام مصرف نیز طعم ماهی تازه را نمی دادند.
راه حل نهایی استفاده از کوسه ماهی های کوچکی بود که آنها را در حوضچه های ماهی ها انداختند. هر چند تعدادی از ماهی ها توسط این کوسه ماهی ها شکار می شدند، اما درصد عمده ای زنده می ماندند. در واقع از آنجا که ماهی ها مرتب توسط کوسه ها مورد تعقیب قرار می گرفتند، یک لحظه آرام و قرار نداشتند و همان تحرکی را از خود نشان می دادند که در محیط طبیعی زندگی خود داشتند. ناگفته پیداست که ژاپنی ها از این ماهی ها استقبال کردند و آنها را به عنوان ماهی های تازه می خریدند.
اگر می خواهید همیشه در حال حرکت، رشد و پویایی باشید، کوسه ای در حوضچه زندگی خود بیندازید. کوسه مشکلات!!! زیرا آنچه زندگی ما را تهدید میکند، سکون، بی تحرکی و درجا زدن و در نهایت پوسیدن است.
روزی مرد جوانی وسط شهری استاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در تمام آن منطقه دارد.
جمعیت زیادی جمع شدند.قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند.مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت.
ناگهان پیرمردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست.مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیرمرد نگاه کردند.
قلب او با قدرت می تپید اما پر از زخم بود.قسمت هایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آن شده بود و آنها جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند
برای همین گوشه هایی دندانه دندانه در آن دیده می شد.در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آن را پر نکرده بود،مردم که به قلب پیرمرد خیره شده بودند با خود می گفتند که چطور او ادعا می کند که زیباترین قلب را دارد؟
مرد جوان به پیره مرد اشاره کرد و گفت تو حتما شوخی می کنی؛قلب خود را با قلب من مقایسه کن؛قلب تو فقط مشتی زخم و بریدگی و خراش است.
پیرمرد گفت:دریت است.قلب تو سالم به نظر می رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمیکنم.هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام،من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام.گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه ی بخشیده شده قرار داده ام؛اما چون این دو عین هم نبئده اند گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند؛چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند.
بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام اما آنها چیزی از قلبشان را به من نداده اند،اینها همان شیارهای عمیق هستند.
گرچه دردآور هستند اما یادآور عشقی هستند که داشته ام.امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و ابن شیارهای عمیق را با قطعه ای که من در انتظارش بوده ام پر کنند،پس حالا می بینی که زیبایی واقعی چیست؟
مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد،درحالی که اشک از گونه هایش سرازیر می شد به سمت پیرمرد رفت،از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دستانی لرزان به پیرمرد تقدیم کرد.پیرمرد آن را گرفت و در گوشه ای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت.
مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛دیگر سالم نبود،اما از همیشه زیباتر بود زیرا که عشق از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ کرده بود...
Design By : Pichak |