سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تــــــــــو خــــوب بـــــمان

تا به حال شده است که با یک پرسش نامربوط از دهان یک آشنای دور یا حتی نزدیک، انقدر غمگین شوی که نتوانی تا چند دقیقه خودت را جمع و جور کنی؟!
راستی چرا مردم از هم اینهمه سئوال می پرسند؟

چرا مثلا می پرسند :روی صورتت جوش در آورده ای؟
چرا اینهمه لاغر شده ای؟
رنگت چرا این همه پریده؟!

اینها سئوال های تلخ  خالی کننده ای هستند...
و بدتر از اینها اینکه بپرسی
فلانی کجاست؟ چند تا بچه داری؟ چرا بچه دار نشدی؟ چرا بچه ات اینهمه چاق است؟ چرا خانه ات این همه قدیمی است؟ خانهء قدیمت بهتر نبود؟

چرا از یکدیگر سئوال هایی می کنیم که ممکن است هم را مجروح کنیم؟!

چرا از هم نمی پرسیم که این روسری چه قدر به تو می آید از کجا خریدی اش...
یا چرا به هم نمی گوییم چه قدر چشمانت برق می زند...
چه قدر این رنگ مو به تو می آید...
چه قدر در کنارت از گذشته آرام ترم....
چه قدر دلتنگ بوده ام و چه خوب که بعد از این همه وقت دوباره دیدمت...

به موهای سفیدی که از حاشیه روسری دوستمان بیرون آمده چه کار داریم...
اگر بخواهد خودش درباره اش با ما حرف می زند...
به لکی که پیشانی اش بر داشته...
به لایه های چربی ای که ممکن است بر بدنش افزوده شده باشد...
یا به چین و چروک های صورتش....

این عبارت، چه قدر عبارت بی رحمانه ست و بی رحمانه تر اینکه از زبان یک دوست شنیده شود:
چه قدر خراب شده ای!!!
خراب شده ای یعنی چه؟!
یعنی اتفاقی ناگوار یا خستگی هایی بیشمار بر پشت و شانه های دوستمان، آشنایمان یا عزیزمان وارد آمده است و حالا که ما بعد مدت ها او را دیده ایم با گفتن این عبارت باید حتما به او بفهمانیم که تو خراب شده ای و من این را از پوستت، از صورتت، از لاغری ات و از گودی پای چشمانت فهمیده ام!! و من پتک محکم تری بر سرت فرو خواهم آورد تا تو خراب تر ازین که هستی شوی...

اصلا چرا از هم سئوال می کنیم.... چرا می پرسیم : این مدت که نبودی کجا بودی؟

یا چرا با طعنه می گوییم این همه مدت با کی بودی که یاد ما نمی کردی..!

چرا کلمات و جملاتمان را نمی سنجیم!
ممکن است واقعا کسی با یک جمله ی سادهء ما زخمی تر از آنچه هست شود...

اصلا به ما چه مربوط که دوستمان چرا ماشینش را فروخته!
چرا بچه هایش را به فلان مدرسه گذاشته!
چرا خانه اش را عوض کرده!
چرا از کارش بیرون آمده است!

مگر نه اینکه اگرخودش بخواهد به ما خواهد گفت... کمی درنگ کنیم در ابتدای دیدارها و هم دیگر را با سئوالهای عجولانه نیازاریم.

بگذاریم دوستمان نفسی تازه کند...
بگذاریم آشنایمان در کنارمان یک فنجان چای بنوشد بدون نگرانی، بدون دلهره، بدون اندوه...
او را به یاد لکه های صورتش، کج بودن قدم هایش و خالی های اطرافش نیاندازیم!

قطعا چیزهایی از زندگی اش کاسته شده است که حالا سعی می کند با ارتباط، با سلام های دوباره آنها را التیام دهد.

از کسی سراغی از متعلقات غایبش را نگیریم....
اگر باشد...
اگر هنوز در محدودهء زندگی اش حاضر باشد، خودش یا نامش به میان خواهد آمد.
کمی صبور باشیم...
کمی صبور در ابتدای دیدارها، وهمدیگر را با سئوالهای تاریک و غمگین کننده نیازاریم!


نوشته شده در دوشنبه 95/4/14ساعت 1:50 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

به پایان بهار هم رسیدیم
تابستانت به خیر دوست من
 نداشته هایت را بی خیال
 غصه هایت را بی خیال
 هر چه که تو را نا آرام میکند بی خیال
همین که امروز نفس کشیده ای خوش به حالت
عمیق نفس بکش
عشق را
زندگی را
بودن را مزه مزه کن
ببین
لمس کن
و با تک تک سلولهایت لبخند بزن
که زندگی زیباست
تابستان زیباست
شبهای پرستاره ات
گرما و درخشش طلایی خورشیدش
روزهای بلندش
هندوانه و گیلاس و شربت خنک
طعم خوب کودکی ها
آبتنی سر ظهر
در جوی زلال آب با پای برهنه راه رفتن
همه زیباست

 اول تیرماه و آغاز جشن تیرگان مبارک ؛
همانند یلدا بلند ترین روز سال...

امیدوارم زندگیتان همیشه گرم ، روشن و شاد باشه.


نوشته شده در سه شنبه 95/4/1ساعت 1:50 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

خوب بودن زیاد سخت نیست
کافیست مهربانی کنی

زبانت که نیش نداشته باشد و کسی را نرنجاند ، همین خوبیست ...

وقتی برای همه خیر بخواهی همین خوبیست

وقتی محبتـت بی منت باشد
وقتی عشق بورزی
وقتی زیبایی اشخاص را بـبـینی
وقتی خوبی هایشان را بـبـینی
همین خوبیست

مهم نیست که آدم ها چگونه اند
مهم نیست جواب سلامت را میدهند یا نه
تو سلام کن
 سر به سر دلشان بگذار
   شیطـنت کن
    بـخند
     همین خوبـیست ...

مهم این است که تو خوب باشی
آن ها روزی دلشان برای خوبی هایت تنگ میشود
باور کن


نوشته شده در چهارشنبه 95/3/26ساعت 4:9 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

مــادرم فـرشــــــتــه است ..
ولی …
هیچوقت ندیدم پرواز کند …
زیرا به پایش …
مـــن را بسته بود …
بــرادرم را…
و همه ی
زندگیش را …
معذرت میخواهم نیوتون …!
راز جاذبه،
“مــــــادر“
من است!
معذرت میخواهم ادیسون!
چرا که “مــــــادر” من اولین چراغ زندگی من است!
معذرت میخواهم انیشتین!
فرمولهای تو از توضیح “مــــــادر” من عاجزند!
رومئو!
همه راه ها به عشق “مــــــادر” من ختم میشود …!
مــــــادر من ،
عــــــشــــق من است…
میترسم برای ماندن در کنارم از بهشت به جهنم بیاید …
مــــــادرســـت



نوشته شده در سه شنبه 95/1/10ساعت 12:3 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

باز می آید ندایی خواهرم اول حجاب

هرچه شد در هر کجایی خواهرم اول حجاب

سالیانی می شود در خواب غفلت مانده ایم

خود که با آن آشنایی خواهرم اول حجاب

این همه دلواپسی های عزیزان را ببین

با شعاری کیمیایی خواهرم اول حجاب

عده ای اندر حجابند و هزاران فتنه ها

پس منال از بی حیایی خواهرم اول حجاب

عده ای هم با حجاب و چادر خود می کنند

هر کجایی دلربایی خواهرم اول حجاب

عده ای هم از عزیزان در خیابان با "اسید"

می کنندت رهنمایی خواهرم اول حجاب

چادری مشکی نقاب و روسری یعنی خدا

پس منال از بی خدایی خواهرم اول حجاب

عاشقی هرگز صدا هرگز خوشی هایت حرام

موجب تحریک مایی خواهرم اول حجاب

زلف خود از روسری بیرون مریزان خواهشا

می کند ما را هوایی خواهرم اول حجاب

مشکلات کشور ما با حجاب موی تو

می شود حل پس کجایی خواهرم اول حجاب

غارت و دزدی چپاول مکر و نیرنگ و دروغ

عامل این ها شمایی خواهرم اول حجاب

تار مویی از سرت گر از حجاب آید برون

آید از هر سو بلایی خواهرم اول حجاب

آریا را خواهری در زندگی هرگز نبود

تا بگوید هر کجایی خواهرم اول حجاب...



نوشته شده در دوشنبه 95/1/9ساعت 4:26 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

Design By : Pichak