می خواستم از باهم بودنمان غزلی بگویم اما تو حسرتش را در دلم گذاشتی!! می خواستم از وفایت قصیده ای بنویسم اما بی وفا شدی!!! خواستم برای وفایت رباعی بخوانم ضربه ضربه ضربه به قلبم زدی........ اصلا خواستم اسمت را بر شعرم بگذارم راستی............ اسمت..چه بود؟ تو همان خیال سیاه دیر گذری بودی که تاد امروز هویتم را دزدیده بودی برایت همین شعر سپید کافی است!!!!!!!! لحظه ها زود گذشت ودوباره تنهایم در خلوت تنهایی ام سر به سر عکس هایت می گذارم نازنین!این روزها عکس هایت هم با من لج کرده اند حضور مبهمت و تصویر گنگ نگاهت تنها سهم من از توست ودوباره ملودی تکراری باران به تنهایی من آسمان می گرید باران برایمان مجلس ترحیم گرفته است خط می خورد دو چشم سیاه تو از روزگار من!!!!!!!!!!
Design By : Pichak |