سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تــــــــــو خــــوب بـــــمان

می خواستم

از باهم بودنمان

غزلی بگویم اما تو

حسرتش را در دلم گذاشتی!!

می خواستم

از وفایت

قصیده ای بنویسم

اما بی وفا شدی!!!

خواستم برای وفایت رباعی بخوانم

ضربه ضربه ضربه به قلبم زدی........

اصلا خواستم اسمت را بر شعرم بگذارم

راستی............ اسمت..چه بود؟

تو

همان خیال سیاه دیر گذری بودی

که تاد امروز هویتم را دزدیده بودی

برایت همین شعر سپید کافی است!!!!!!!!


نوشته شده در یکشنبه 91/6/12ساعت 10:36 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

لحظه ها زود گذشت

ودوباره تنهایم

در خلوت تنهایی ام سر به سر عکس هایت می گذارم

نازنین!این روزها عکس هایت هم با من لج کرده اند

حضور مبهمت و تصویر گنگ نگاهت

تنها سهم من از توست

ودوباره ملودی تکراری باران

به تنهایی من آسمان می گرید

باران برایمان مجلس ترحیم گرفته است

خط می خورد دو چشم سیاه تو از روزگار من!!!!!!!!!!


نوشته شده در یکشنبه 91/6/12ساعت 10:34 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

ای کاش مانند نوشتن مشق در دوران ابتدایی که این قدر به داشتن فاصله اهمیت میدادیم و رعایت میکردیم....

در بزرگی هم اینچنین بودیم....

هر چه میکشیم از کم کردن فاصله هاست!!!!

کاش در تمام دوران زندگی مانند کودکی فکر میکردیم!!!


نوشته شده در یکشنبه 91/6/12ساعت 10:30 صبح توسط sahra نظرات ( ) |


Design By : Pichak