دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و برمی گشت، با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان ابری بود، دختر بچه طبق معمول همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد بعدازظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شدیدی گرفت. مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیلش به دنبال دخترش برود، با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شد و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد، اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد، او می ایستاد، به آسمان نگاه می کرد و لبخند میزد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار میشد. (!) زمانی که مادر اتومبیل خود را کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می کنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟ دخترک پاسخ داد: من سعی میکنم صورتم قشنگ بنظر بیایید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می گیرد! زنی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب. در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق عمل" چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج می شود. زن نفسش را در سینه حبس می کند دکتر به سمت او می رود. زن با چهره ای آشفته به او نگاه می کند... دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده. ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم... باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی، روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی... اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده... با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن زن شل می شود، به دیوار تکیه می دهد. سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه زن می گذارد و میگوید: شوخی کردم... شوهرت همون اولش مُرد استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند : پنجاه گرم , صد گرم و …استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمیدانم دقیقاً وزنش چقدر است. گفتم : خسته ام گفتم : انگار منو فراموش کردی؟ گفتم : اخه تا کی صبر کنم؟؟؟ گفتم : تو خدایی و صبور!من بنده ام و ظرف صبرم کوچیکه یه اشاره کنی تمومه... گفتم : دلم گرفته... گفتم : خیلی احساس تنهایی میکنم گفتم : تو همیشه نزدیکی... من دورم کاش میشد بهت نزدیک بشم گفتم :خب اینم توفیق می خواد گفتم : معلومه که دوست دارم گفتم : با این همه گناه...برای کدومش توبه کنم؟؟؟ گفتم : روی توبه ندارم یعنی اگه بازم بیام می بخشیم؟؟؟ گفتم : خدا جز تو کسی رو ندارم... گفتم : در برابر این همه مهربونی چیکار کنم؟؟؟
اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد.
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمیافتد.
استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی میافتد؟
یکی از شاگردان گفت: دستتان کمکم درد میگیرد.
حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری جسارتاً گفت: دستتان بیحس میشود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج میشوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات میشود؟ من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند: یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقاً. مشکلات زندگی هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهنتان نگه دارید، اشکالی ندارد. اگر مدت طولانیتری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگهشان دارید، فلجتان میکنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکر کردن به مشکلات زندگی مهم است. اما مهمتر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمیگیرید، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار میشوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش میآید، برآیید!
دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذار. زندگی همین است!
گفت : از رحمت خدا نا امید نشوید(53زمر)
گفت : مرا یاد کنید تا به یاد شما باشم(152بقره)
گفت : تو چه میدانی شاید موعدش نزدیک باشد(63احزاب)
گفت :شاید چیزی که تو دوست داری به صلاحت نباشه(216بقره)
گفت : (مردم به چه دل خوش کردند) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند(58یونس)
گفت :من که نزدیکم(186بقره)
گفت : هر صبح و عصر پروردگارت را پیش خود با خوف و تضرع و صدای اهسته یاد کن(205نور)
گفت : دوست ندارید خدا شما را ببخشد(22نور)
گفت : پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و توبه کنید(90هود)
گفت : خداوند همه ی گناهان را میبخشد(53زمر)
گفت : به جز خدا چه کسی گناه کاران را می بخشد؟(135ال عمران)
خدا هم توبه کنندگان را و هم انان که پاکند را دوست میدارد(222بقره)
گفت : خدا برای بنده اش کافی نیست؟!(36زمر)
گفت : ای مومنان!خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب او را تسبیح کنید که خود و فرشتگانش بر شما درود و رحمت میفرستند ...خدا نسبت به مومنان مهربان است(41احزاب)
Design By : Pichak |