سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تــــــــــو خــــوب بـــــمان

زیر این طاق کبود یکی بود یکی نبود 

مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود

اون اثیر یه قفس شب و روزش بی نفس

همه ی آرزوها ش پر کشیدن بود و بس

تا یه روز یه شاپرک نگاشو گوشه ای دوخت

چشمش افتاد به قفس دل اون بدجوری سوخت

زود پرید روی درخت تو قفس سرک کشید

تو چشم مرغ اثیر همه دل تنگی رو دید

 دیگه طاقت نیاورد رفت توی قفس نشست

 تا که از حرف های مرغ شاپرک دلش شکست

شاپرک گفت که بیا تا با هم پر بکشیم

بریم تا اون بالا ها سوار ابر ها بشیم

  یه دفه مرغ اثیر نگاهش بهاری شد

بارون از برق چشاش روی گونش جاری شد

 شاپرک دلش گرفت وقتی اشک اونو دید

 با خودش یه عهدی بست نفس سردی کشید

 دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت

 توی دوستی شاپرک ذره ای کم نمی ذاشت

 تا یه روز یه باد سرد میون قفس وزید

 آسمون سرخابی شد سوز برف از راه رسید

 شاپرک یخ زدو یخ رفتو موندگار نشد

 چشاشو رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشد

 مرغه عشق شاپرکو به دست خدا سپرد

 چشاشم به آسمون تاکه دق کردشو مرد...


نوشته شده در سه شنبه 91/8/2ساعت 11:22 صبح توسط sahra نظرات ( ) |


Design By : Pichak