سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تــــــــــو خــــوب بـــــمان

پیاده آمده ام 
بی چارپا و چراغ 
بی آب و آینه 
بی نان و نوازشی حتی 
تنها کوله یی کهنه و کتابی کال 
و دلی که سوختن شمع نمی داند 
کوله بارم 
پر از گریه های فروغ است 
پر از دشتهای بی آهو 
پر از صدای سرایدار همسایه 
که سرفه های سرخ سل 
از گلوگاه هر ثانیه اش بالا می روند 
پر از نگاه کودکانی 
که شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم 
آنها را به خانه ی خواب نمی رساند 
می دانم 
کوله ام سنگین و دلم غمگین است 
اما تو دلواپس نباش بهار بانو 
نیامدم که بمانم 
تنها به اندازه ی نمباره یی کنارم باش 
تمام جاده های جهان را 
به جستجوی نگاه تو آمده ام 
پیاده 
باور نمی کنی ؟ 
پس این تو و این پینه های پای پیاده ی من 
حالا بگو 
در این تراکم تنهایی 
مهمان بی چراغ نمی خواهی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




نوشته شده در پنج شنبه 90/7/28ساعت 12:1 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

بچه ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می زنند....
و گنجشکها جدی جدی میمیرند....
آدم ها شوخی شوخی زخم می زنند....
و قلبها جدی جدی می شکنند....  شوخی شوخی لبخند می زنی..
و من جدی جدی عاشق می شوم...

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/28ساعت 12:0 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

زندگی کتابی است پرماجرا ، هیچگاه آنرا به خاطر یک ورقش دور مینداز......

  

وقتی برگهای پاییز رو زیر پاهایمان له میکنیم....

یادمان باشد...

روزی به ما نفس هدیه میکردند....

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/28ساعت 11:58 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

شیشه ای می شکند...

 یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟ مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.

 یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد. شیشه ی پنجره را زود شکست.

کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد... اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید... از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا ؟

ترامن چشم در راهم............

از نوشته های یک دوست

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/28ساعت 11:57 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

غم اومد که گریون کنه چشمامو نتونست
شب اومد که داغون کنه دنیامو نتونست
دل من دیگه از غم که شکسته نمیشه
اسیر غم عشقه دیگه خسته نمیشه
کمه فرصت ذیدار تو این عالم مستی
میخوام با تو بخندم به زمونه به هستی
هنوز عشق منی مثل همیشه 
دل از خوب و بدت خسته نمیشه
هنوز عشق منی مثل همیشه 
دل از خوب و بدت خسته نمیشه

تو ای آمده از راه بازم مثل همیشه
دلم با تو یه رنگه جدا از تو نمیشه
غم و غصه نتونست بگیره تو رو از من
بدون قدر وفامو دیگه دور نشو از من
هنوز عشق منی مثل همیشه 
دل از خوب و بدت خسته نمیشه
هنوز عشق منی مثل همیشه 
دل از خوب و بدت خسته نمیشه

غم اومد که گریون کنه چشمامو نتونست
شب اومد که داغون کنه دنیامو نتونست
دل من دیگه از غم که شکسته نمیشه
اسیر غم عشقه دیگه خسته نمیشه
کمه فرصت ذیدار تو این عالم مستی
میخوام با تو بخندم به زمونه به هستی
هنوز عشق منی مثل همیشه 
دل از خوب و بدت خسته نمیشه
هنوز عشق منی مثل همیشه 
دل از خوب و بدت خسته نمیشه 

تو ای آمده از راه بازم مثل همیشه
دلم با تو یه رنگه جدا از تو نمیشه
غم و غصه نتونست بگیره تو رو از من
بدون قدر وفامو دیگه دور نشو از من
هنوز عشق منی مثل همیشه 
دل از خوب و بدت خسته نمیشه
هنوز عشق منی مثل همیشه 
دل از خوب و بدت خسته نمیشه
هنوز عشق منی مثل همیشه 
دل از خوب و بدت خسته نمیشه

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/28ساعت 9:39 صبح توسط sahra نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak