سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تــــــــــو خــــوب بـــــمان

روزی گنجشکی روی شاخه درختی نشست و به خدا گفت :


لانه کوچکی داشتم . آرامگاه خستگی هایم و سرپناه بی کسی ام بود تو همان را هم از من گرفتی . این طوفان بی موقع چه بود ؟ از لانه محقرم چه می خواستی ؟ کجای دنیای تو را گرفته بود ؟

خدا گفت : ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند . آنگاه تو از کمین مار پرگشودی .

خدا گفت : و چه بسیار بلاها که به واسطه ی محبتم از تو ددور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی !!!

 


نوشته شده در شنبه 90/7/30ساعت 8:38 عصر توسط sahra نظرات ( ) |


Design By : Pichak