سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تــــــــــو خــــوب بـــــمان

 

دلم برای همه چیز تنگ میشود.

برای صف بستن ها

...

پشت نیمکت ها نشستن

مداد مشکی و قرمز در دست گرفتن

غلط نوشتن...پاک کردن......پاک کن ...مداد تراش

جامدادی

زنگ تفریح

دویدن

بازی

آبخوری

لقمه ی نون پنیر

گچ و تخته سیاه

سطل قرمز کنار در  کلاس که میرفتیم کنارش مدادامونو میتراشیدیم

.

.

نگذاریم  زندگی معصومیت کودکیمان را بگیرد.

نگذاریم انصافمان را بگیرد!


 


نوشته شده در چهارشنبه 90/7/27ساعت 8:59 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

مطلب طنز : جلسه خواستگاری

مادر داماد : ببخشین ، کبریت دارین؟
خانواده عروس : کبریت ؟! کبریت برای چی!؟

مادر داماد : والا پسرم می خواست سیگار بکشه…

خانواده عروس : پس داماد سیگاریه….!؟ 

مادر داماد : سیگاری که نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سیگار می چسبه…

خانواده عروس : پس الکلی هم هست..!؟
مادر داماد : الکلی که نه… والا قمار بازی کرده و باخته ! ما هم مشروب دادیم بهش که یادش بره
خانواده عروس : پس قمارم بازی می کنه…!؟
مادر داماد : آره… دوستاش توی زندان بهش یاد دادن…
خانواده عروس : پس زندانم بوده…!؟
مادر داماد : زندان که نه… والا معتاد بوده ، گرفتنش یه کمی بازداشتش کردن…
خانواده عروس : پس معتادم بوده…!؟
مادر داماد : آره… معتاد بود ، بعد زنش لوش داد…
خانواده ی عروس : زنش !!!؟؟؟

نتیجه اخلاقی : همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشین!

 


نوشته شده در سه شنبه 90/7/26ساعت 6:46 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

بانوی خردمندی در کوهستان سفر می کرد که سنگ گران قیمتی را در جوی آبی پیدا کرد. روز بعد به مسافری رسید که گرسنه بود. 

بانوی خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود. مسافر گرسنه، سنگ قیمتی را در کیف بانوی خردمند دید، از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد.

زن خردمند هم بی درنگ، سنگ را به او داد.مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روی کرده بود، از خوشحالی سر از پا نمی شناخت. او می دانست که جواهر به قدری با ارزش است که تا آخر عمر، می تواند راحت زندگی کند، ولی چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر، بانوی خردمند را پیدا کند. 

 بالاخره هنگامی که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت:«خیلی فکر کردم. می دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس می دهم با این امید که چیزی ارزشمندتر از آن به من بدهی. اگر می توانی، آن محبتی را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشی

 


نوشته شده در سه شنبه 90/7/26ساعت 1:21 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی‌گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.
اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.
زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست.
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:” من چقدر باید بپردازم؟”
او رو به زن کرد و گفت: “شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده‌ام.
و روزی یکنفر هم به من کمک کرد،همانطور که من به شما کمک کردم.
اگر شما واقعا می‌خواهی که بدهیت رو به من بپردازی باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!”
چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی‌توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می‌بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.
او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی‌دانست واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.
وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره، زن از در بیرون رفته بود،
درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.
وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می‌خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.
در یادداشت چنین نوشته بود:” شما هیچ بدهی به من ندارید.
من هم در این چنین شرایطی بوده‌ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم.
اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی،باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!”
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می‌کرد، به شوهرش گفت: “دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه”


نوشته شده در سه شنبه 90/7/26ساعت 1:20 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

مردم اغلب بی انصاف, بی منطق و خود محورند,ولی آنان را ببخش
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند,ولی مهربان باش .
اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت,ولی موفق باش.
اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند,ولی شریف و درستکار باش .
آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند,ولی سازنده باش .
اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند,ولی شادمان باش .
نیکی های درونت را فراموش می کنند.ولی نیکوکار باش .
بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد

     ودر نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم



نوشته شده در سه شنبه 90/7/26ساعت 1:18 عصر توسط sahra نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

Design By : Pichak